معنی کشتی سنتی ژاپنی
حل جدول
سومو
کشتی ژاپنی
سومو
لباس سنتی ژاپنی
کیمونو
شمشیر سنتی ژاپنی
کاتانا
جنگجوی سنتی ژاپنی
سامورایی
جنگجوی سنتی ژاپنی ها
سامورایی
کشتی سنتی آذربایجان شرقی
آشیرما
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
کشتی کشتی. [ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ] (ق مرکب) بسیار. سخت بسیار. مقابل بس اندک:
نعمت منعم چراست دریا دریا
محنت مفلس چراست کشتی کشتی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 509).
ازگیل ژاپنی
ازگیل ژاپنی. [اَ ل ِ پ ُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به انبه ٔ ژاپنی شود.
کشتی
کشتی. [ک ُ] (اِ) زورآزمائی دو تن با یکدیگر بدون به کار بردن آلات و اسباب به قصد بر زمین افکندن همنبرد. مصارعت. به هم چسبیدن دو پهلوان به یکدیگر و کوفتن و افکندن یکدیگر را بر زمین. (ناظم الاطباء). عمل دو کس که بر هم چسبند و خواهند یکدیگر را برزمین زنند. (از برهان). زورورزی دو تن با یکدیگر تاکدام یک از پای درآید و آن را کستی با سین نیز گویند. مرد و مرد. مصارعه. (یادداشت مؤلف):
بدو گفت پولاد جنگی نبرد
به کشتی پدید آید از مرد مرد.
فردوسی.
گرت رأی بیند چو شیر ژیان
به کشتی ببندیم هر دو میان.
فردوسی.
نه من کودکم گر تو هستی جوان
به کشتی کمر بسته دارم میان.
فردوسی.
چو شیران به کشتی برآویختند
ز تنها خوی و خون همی ریختند.
فردوسی.
به کشتی و نخجیر و آماج و گوی
دلاور شود مرد پرخاشجوی.
فردوسی.
دیگر به تماشای کشتی راغب بودی. (جهانگشای جوینی). گفت ای پادشاه...بزورآوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقه ای مانده بود. (گلستان سعدی).
- کشتی پاک شدن، کنایه از تمام شدن کشتی. (آنندراج):
چه بهشت است که آن شوخ غضبناک شود
از نگاهی کشد و کشتی ما پاک شود.
میرنجات.
- کشتی پاک کردن، کنایه از تمام کردن کشتی. (آنندراج):
با خلق جهان پاک کنم کشتی همت
گر مشعل دولت کندم کهنه سواری.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- کشتی خصمانه، کشتی که از روی خصومت گرفته شود. کشتی بخصومت و عداوت. (از آنندراج):
یاد ایامی که از جوش می سرشار عشق
کشتی خصمانه با خم بود مینای مرا.
محسن تأثیر (از آنندراج).
در میان ما و گردون کشتی خصمانه است
سالها در عاشقی زورآزمایی کرده ایم.
نادم گیلانی (از آنندراج).
- کشتی قدر بودن، برابر بودن در کشتی و زور. (آنندراج).
|| (اِ) زنار و آن ریسمانی است که ترسایان و کافران بر میان بندند و گاهی بر گردن هم اندازند. (برهان). بندی که زرتشتیان بر میان بندند. (یسنا). کستی. زنار بزبان پهلوی. (صحاح الفرس). ریسمانی که فارسیان و هندوان بر میان بندند. کستیج. (یادداشت مؤلف):
همه سوی شاه زمین آمدند
ببستند کشتی بدین آمدند.
دقیقی.
که گشتاسب خوانند ایرانیان
ببستش یکی کشتی او بر میان.
دقیقی.
ببستیم کشتی و بگرفت باژ
کنونت نشاید ز ما خواست باژ.
دقیقی.
بر کمرگاه تو از کشتی جورست بتا
چه کشی بیهده کشتی و چه بندی کمرا.
خسروی.
گسسته بند کشتی برمیانش
چو شلوارش دریده بر دو رانش.
(ویس ورامین).
از میان کشتی گسستی وز سر افکندی کلاه
از مغی گشتی بری اسلام کردی اختیار.
سوزنی.
فرهنگ فارسی هوشیار
تلک ژاپنی
فارسی به آلمانی
Japaner (m), Japanisch
تعبیر خواب
اگر در خواب دید کشتی بود و به سلامت بیرون آمد، دلیل که از غم ها برهد. اگر دید کشتی او بشکست، دلیل مصیبت است. اگر دید در میان دریا کشتی ها و قماش می رفت، دلیل به سفر رود ومال بسیار حاصل کند. اگر بیند در کشتی بود و کشتی ایستاده است، دلیل که در سفر مقیم شود. - محمد بن سیرین
معادل ابجد
2313